کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت

شاعر : آرش براری     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : مثنوی    

یازده سال است دستت هست در دستم عمو           یازده سال است در آغوش تو هستم عمو

هـر کجا افـتاده‌ام از پـا صدایت کـرده‌ام           بـارها جـای عـمو بابـا صدایت کـرده‌ام


تو هـوای بـچـه‌های مجـتـبی را داشـتـی           هیچ فرقی بین من با دخـترت نگـذاشتی

راحت و آسوده در آغـوش تو خوابیده‌ام           گـاه دلـتـنگ پـدر بودم تو را بـوسـیده‌ام

می‌نشـستی می‌نـشستم زود روی دامنت           داشت عطر فاطمه بوی خوش پیراهنت

بعـد بـابـای شهـیـد خـود شـدم دلـبـنـد تو           تو شدی بابای من، من هم شدم فرزند تو

بین آغـوشت عـمـوجان جای عبدالله شد           اینچنین شد کُـنـیه‌ات "بابای عـبدالله" شد

تو بغل کردی مرا هروقت که خسته شدم           اینچنین شد من به آغوش تو وابسته شدم

پس چـرا حالا مـیـان قـتـلگـاه افـتاده‌ای؟           پس چرا بر سینۀ خود شمر را جا داده‌ای؟

پس چرا من را از آغوشت جدا کردی عمو؟           به دلم افـتاده دیگر بر نـمی‌گردی عـمـو

عـمّه! دارد تیر می‌آید به سوی سینه‌اش           وای دارد می‌نشیند شمر روی سیـنه‌اش

عمه! جان مادرت دست مرا محکم نگیر           دست‌های کوچکم را هیچ دست کم نگیر

گـفـته بابـایـم که تا آخر بـمانـم با حسین           گفته بابایم که "لا یـومَ کیومکْ یاحسین"

سـیـنـه‌ام را روبه روی تـیـرها می‌آورم           دست خود را زیر این شمشیرها می‌آورم

از میان این هـمه لـشگـر به سخـتی آمدم           آخرش هم بین آغوش تو دست و پا زدم

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبر حذف شد؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

تیری آمد بین آغوشت سرم را قطع کرد           "دوستت دا..." تیر حرف آخرم را قطع کرد

عمه‌ام گـفـته گـلـویت را ببوسم ای عمو           حرمله نگذاشت رویت را ببوسم ای عمو

زیر سم اسب هاشان پیکرم پاشیده است           مثل قاسم سینه‌ام به سینه‌ات چسبیده است

شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام

شاعر : مرضیه عاطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

کودکی کم سنّ و سال اما دلیری دلبخواه           حق شناس و حیدری! سرور، سرآمد، سربراه

سخت مـشتاقِ نبرد و ارث بُـرده از پدر           در وجود او شجاعت کوه بود و ترس، کاه


پـایِ روضه می‌رود با یـادگارِ مـجـتـبیٰ           پیش از عاشورا، شبِ پنجم میانِ قـتلگاه

رفت از خیمه شتابان؛ سمتِ میدان بی‌هوا           عمه حیران شد! کشید از عمق جان یکباره آه

وای بر دستی که می‌انداخت سمتش نیزه را           شد مواجه با بلا، بر خاک، طفل بی گناه

لااقل ایکاش قدری اهل فن بودند و رزم           وای از شمـشیرها با ضربه‌هایی اشتـباه

قـاتل او خـنـده‌های شمـر و تیـرِ حـرمله           زهر شد سهم پـدر! کـنج مدیـنه، بی‌پـناه

او حسن زاده ست و تابوتِ تنش شد غرقِ تیر           رفت رنگ خون به خوردِ لَختیِ موی سیاه

بی‌رمق بود از نفس افتاده بود و بیقرار           گفت با حالِ پریشان آسمان، روحي فِداه

آخرین یار عـمـو مـردانه در آغـوش او           چشم‌ها را باز کرد و بست! قدرِ یک نگاه

پیش از اینها گفته بود از«لا أُفارق عمّی» و           شد برایِ حرف او خونِ سراپایش گواه!

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر جهت انطباق با اصل روایت معتبر تغییر داده شد

با شتاب آمد عـمـو بالاسرِ عـبـدٱلـلـَهـش           چشم‌ها را باز کرد و بست! قدرِ یک نگاه

زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت

شاعر : مجتبی خرسندی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

مـن یـتــیــمـم ولـی پــدر دارم            دست لطف عـمـو به سر دارم

رفته میدان عمو و از دوریش            دل خـون و دو چـشـم تر دارم


دست من را رها کن ای عـمّه            بـــه خـــدا نـیّـت ســـفــر دارم

نـگــرانــم نـبــاش مـن مَــردَم            من کجا ترسِ از خـطـر دارم؟

در رگم خون فاتح جـمل است            نــوۀ شـــیــرم و جــگــر دارم

مـی‌روم تــا فــدای او بــشــوم            مـن بـرای عـمــو ســپـر دارم

سـمـت مـیـدان دویـد امـا، آه...            لـشـکــر بـی‌حـیـا و عـبـدالـلـه

دیـد در انـتـهـای یـک گــودال            گوییا رفته است عـمو از حال

آمــد و بـر سـر عــمــو افـتـاد            رجــز عــاشـقــانـه‌ای سـر داد

این عموی من است، بی‌کس نیست            می‌زنیدش، مگر گناهش چیست؟

بُــرد پــیـش امــام دســتـش را            تیغ یک بی‌مرام دستـش را...

بـاز دســتـی شـکـسـت، یـا الله            روضه را بُرد جـای دیگر، آه

مادری در مصاف یک نامـرد            دست مادر، غلاف یک نامرد

: امتیاز

شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام

شاعر : حسین ایمانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

نـوۀ حـیـدر کَرار وُ پسر خـوانـدۀ شاه            گـفـت لا حــولَ وَ لا قـــوَّة اِلا بـِاالـلـه

کـربـلا زیرِ قَـدم‌هـایِ حـسن می‌لـرزد            یا حـسـن زمـزمـۀ لَـعـلِ اَبـا عـبـدالـله


فاتحِ جنگِ جمل بود که میدان می‌رفت            آیـۀ نَـصرُ مِنَ الله بـخــوان بـسـم الـلـه

کودکِ صحن امـام شهداء مَردی کرد            تَـهِ گـودالْ خـدا گـفـت کـه مــاشـاءَالله

بویِ یاس آمد وُ بویِ حسن وُ بویِ علی            لَـکَ لَـبـیـک حسـین ابن عـلـی ثـارالله

گِـرِۀ کور اگر زنـدگی‌ات خورده بِدان            می‌شـود بـاز به دستانِ هـمـین عـبدالله

ندبه‌خوان باش که در روضۀ او می‌دانم            دیـدنِ یــار مـیــسَّـر شـود ان شــاء الله

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت

شاعر : حسین ایمانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

مـی‌رسـد ازتـَهِ گــودالْ صـدا واویــلا            عـمّه کُشـتـنـد عـمـو جـانِ مـرا واویلا

جایِ من نیست در این خیمه خداحافظِ تو            نـیـزه از کِـتـف رسیده به کـجا واویلا


اِی عمو مَرد شدم یک تَنهِ میدان زده‌ام            سِپـَری نیست به دستِ تو چرا واویلا

سِـپـَرَت دستِ پـسر خـواندۀ تو شد امّا            پوستی مانده از این دست به جا واویلا

از رویِ سـیـنـۀ دلـدار جُـدایم بُـکُـنـنـد            سیـنـه را می‌شـکـنـد ضربۀ پـا واویلا

بــدنـم زیــرِ سـُمِ اسـب شَـبــیـه بـدَنـت            سـرِ من نـیـزه نـشـین مثـلِ شما واویلا

ساعـتـی مـی‌گـذرد غـارتـیـان می‌آیـند            عـمـّه می‌مـانـد وُ سـیـلـی جـفـا واویلا

ندبه می‌خوانم وُ جان می‌دهم از غمهایت            مجتبی روضه بخوان کرب‌و‌بلا واویلا

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت

شاعر : حسن کردی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

می‌خـواستم به جـای پـدر یاورت شوم            جای عمو به اشکِ غم آب آورت شوم

احلی من‌العسل نه فقط سهم قاسم است            بـگـذار تا عـمـو غـزل دیـگـرت شـوم


با بغـض کـوچه‌ها به هواخواهی آمدم            می‌خواهم از خـدا سپر حـنجرت شوم

گودال مثل کوچه و شمشیر آتش است            وقـتـش شده فـدای تو و مـادرت شـوم

دیـدم که نـیـزه‌ها نـفـست را بُریـده‌انـد            دیگر نشد به خـیـمه تـمـاشاگرت شوم

هرگز مخواه بعد تو با چشم‌های خیس            من شـاهد اسارت این خـواهرت شوم

آغوش وا کن ای گل صد چاک زیر تیغ            تـا زائــر ضـریـح تـن اطـهـرت شـوم

دستم شکست و حرمله چشم انتظار من            بـگـذار تا شبـیـه عـلـی اصغـرت شوم

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

دارد این ماه محرّم سفـره داری بی‌نظیر           که شده روز و شب ما روزگاری بی‌نظیر

ما امـام مـجـتـبـی داریم یـاری بی‌نـظـیر           قافـله دارد از او دو یـادگـاری بی‌نـظـیر


امشب اما عشق پای سور و ساتش می‌رود

دست مـا بـر دامن شـاخـه نـبـاتـش مـی‌رود

نامش عبدلله ست یعنی هم حسین و هم حسن           گشته یک عالم حسین و گشته یک عالم حسن

می‌شود با یاحسینِ او دلـش محکم حسن           هرچه میگویم حسین و هرچه میگویم حسن

در وجـود نـوجـوان خـیـمـه‌هـا مـعـنــا شـده

سـن و سـالـش را نـبـیـن آقـای آقــاهـا شـده

موقع عصر است یعنی لحظه‌های آخر است           کربلا دیگر نگو این حال، حال محشر است

یک ودیعه از برادر در کنار خواهر است           باز انگاری حسن دستش به دست مادر است

کوچـه‌ای اینجا ندارد باشد اما تـل که هست

باز هم انسیه‌ای درگیر یک معضل که هست

دید از بالا عـمو جان را به نیزه می‌زنند           عده‌ای سیراب، عطشان را به نیزه می‌زنند

بی‌وضو آیـات قـران را به نیزه می‌زنند           یوسفِ افتاده بی‌جان را به نیـزه می‌زنند

چـشمها را بـست مشغـول دویـدن شد سریع

بی‌خیال نیـزه و شمشیر و جوشن شد سریع

دست خود آورد دستش را زدند و گفت آه           پیش چشمش به عمویش پا زدند و گفت آه

تیـرها را بر تنـش یکجا زدند و گـفت آه           هرچه را که داشت با دعوا زدند و گفت آه

خواست تا لب وا کـند اما لـب آئـینه سوخت

تیری آمد که برادر زاده را بر سینه دوخت

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به جهت انطباق با روایات معتبر تغییر داده شد

موقع ظهر است یعنی لحظه‌های آخر است           کربلا دیگر نگو این حال، حال محشر است

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

نـالـۀ غـربـتی از کرب و بلا می‌آید            حاجی عـشق به میـعـاد مـنـا می‌آید

راه را باز نموده همه تعـظیـم کـنید            پـسر شـیـرِ جـمـل عـبـد خـدا می‌آیـد


محک عشق کجا بر سر سن و سال است            کودک اما یـلی انگـشت نـما می‌آیـد

کرسی عرش خدا گوشۀ گودال شده            پـا بـرهـنه به مـلاقـات خـدا می‌آیـد

نه زره دارد و نه خوود و نه شمشیر عجب            چه کریـمانه به معـراج دعـا می‌آید

می‌دود عمۀ ما سوی مسیری ای وای            در حرم بی‌ادبی چکـمه به پا می‌آید

خیره شد برق نگاهم به نوک شمشیری            بی‌هـوا ایـن لـبـۀ تـیـغ کجـا مـی‌آیـد

دست خود را سپر حنجر یارم کردم            ته گـودال سـرم بـاز چـه‌هـا می‌آیـد

شکر گویم که در آغوش عمو، جان دادم            نــالـه و شـیــون اُمُّ النـجـبـا مـی‌آیـد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر تغییر داده شد، سر تمامی شهدا بعداً « روز یازدهم» از تن جدا شد

بین آغـوش عمو بودم و کندند سرم            نــالـه و شـیــون اُمُّ النـجـبـا مـی‌آیـد

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر و همچنین عدم توصیه های علما و مراجع مبنی بر نخواندن روضه های مکشوف و بی سند حذف شد. ضناً چهار بیت آخر شعر هم به دلیل عدم رعایت قافیه و هم عدم رعایت توصیه های علما و ... حذف شد

آنقـدر روی ضریح بدنـش راه مرو            جان ندادست و زحلقوم صدا می‌آید

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : هادی ملک پور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

سرخوش از جرات پروانه شدن داشتنم            سخت حـیـرت زدۀ روح به تن داشتنم

زیر تیغی و مرا اذن هـواداری نیست            خجـل از کُـنـیـه فـرزند حـسن داشتـنم


شده یـاد آور آن شیـر جـمـل نعـرۀ من            لال شد خصم به "فـریاد نزن" داشتنم

به خـداوند که فـارق ز عـمـویم نـشوم            لشگری خیره به این فن سخن داشتنم

پیکرت روی زمین پیرهنی نیست تنت            شرمگین از غم در تن پیرهـن داشتنم

بازویم شد سپر تیغ عـدو گرچه هنوز            شرمسار از تو و از سر به بدن داشتنم

استخوان های تنم را به تنت دوخته اند            مثل گیسوی تو شد چین و شکن داشتنم

: امتیاز
نقد و بررسی

شهدای کربلا هیچکدام کفن نداشتند لذا بیت زیر اصلاح شد

پیکرت روی زمین پیرهنی نیست تنت            چه کـنم پیـش تو با شرم کفـن داشتـنم

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر حذف شد

جرم این است که من یاد ز مادر کردم            نیزه در سینه و تیری به دهن داشتنم

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : مهدی مقیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعلن مفاعیلن فع قالب شعر : رباعی

دیدم که زمین خـورده‌ای و ترسیدم            تـنهـایی و غـربـت تـو را فـهـمـیـدم

از تـل که به گـودال سـرازیـر شدم            دعـوا بـه سـرِ عـمـامـه‌ات را دیـدم


**********************

دیدم که عمو عرصه به تو تنگ شده            موی سرت از خون سرت رنگ شده

یـک عـدّه می‌آمـدنـد و مـی‌دیـدم که            دامـانِ لبـاسـشان پُـر از سنـگ شده

**********************

دیـدم که چطـور پشت پا میخوردی            تیغ از چپ و راست بی هوا میخوردی

چیزی که عـمو دلِ مرا می‌سوزاند            این بود که ضربه با عصا میخوردی

**********************

در طولِ مسیر ای عمو غـوغا بود            انـگـار سـرِ کـشـتـن تـو دعـوا بـود

یک لحظه به پشت سر نگـاهم افتاد            ای وای که عـمّـه زینـبـم تـنهـا بود

**********************

قـربان نگـاه تو که حُر را حُر کرد            سنگی به سرت خورد و مرا دلخور کرد

دستم که عمو به پوست آویزان شد            بوی حـسنت کرب وبـلا را پُر کرد

**********************

در راهِ تو سـر به تـیـغ بُـرّان بدهـم            مانند تو جـان با لب عـطشان بـدهم

مانـنـد عـلـیِّ اصـغـرت قـسـمت شد            من هم به روی سیـنۀ تو جان بـدهم

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : حسین ایزدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

طاقت نـدارم لحـظه‌ای تـنها بـمانی            من بـاشم و در حـسرت سـقا بـمانی

من عـبد تو بـودم که عـبدالله گـشتم            نـعـم الامـیـری، عـالی اعـلا بـمانی


فریاد هل من ناصرت بیچاره‌ام کرد            من مُـرده‌ام آقا مگـر تـنهـا بـمانی؟!

قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت            من می‌دهم جان در ره تو تا بـمانی

آقـا نـبــیـنـم در تـه گــودال بــاشـی            ای زیـنت دوش نـبـی بـالا بـمـانـی

بالا نـشیـنی و تو را پـائـین کـشیدند            زیر لگـدها، زیـر دست و پـا بمانی

لعنت به این آب فرات و خنده‌هایش            راضی شده لب تشنه در این جا بمانی

با اینکه چندین عضو از جسم تو کم شد            تـو تـا ابـد عـشق دل زهـرا بـمـانی

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

صبـر كن پـای گـلوی تو ذبیحت باشم            صورتم غرقۀ خون شد كه شبیهت باشم

ذكـر الـغـوث بـریــده ز لـبـت مـی‌آیـد            سعی كـن تـشنۀ اذكـار صریحت باشم


آمـدم بـاز بـخـنـدی و بـگـویی پـسـرم            كُـشته و مـردۀ لـبخـنـد مـلیـحـت بـاشم

دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف            دم دهـم تـا دم گـودال مـسیحـت بـاشـم

مانده‌ام مات كه با سنگ تو را زد چه كنم

خـون زخـم سر تو بـند نیـامد چه كـنم

خرمن مـوی تو در پنجـۀ دشمن دیـدم            عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم

دور تا دور تو از بغض حرامی پُر بود            پـیكـرت را هـدف نـیـزه و آهـن دیـدم

سر تـقـسیـم غـنـائم چـقـدر دعـوا بـود            دزدی و غـارت عمامه و جوشن دیدم

شمر بی‌خـیر تو را از بغـلم كرد جـدا            پشت و رو كرد تو را لحظۀ مردن دیدم

زیر لب آه كـشیدی و پُـر از درد شدم

سهـم از درد تنت بـرده‌ام و مـرد شدم

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : سید پوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

اگر که رعیت ارباب رعیت حسن است            بدست سینه زنان برگ دعوت حسن است

بساط گریۀ هیئت ز برکت حسن است            تـمـام مـاه محـرم روایـت حـسن است


حسیـنـیۀ حسنـیه ست خـانۀ دل ماست

مقام صلح حسن همطراز عاشوراست

سپـرده دست حسیـنـش اگر پسرها را            برای معـرکـه‌ها نـذر کـرده سرها را

چه بهـتر است نبـنـدند این گـذرها را            که شرمسار نسازند خـون جگرها را

به دست های عـقیله ست دست عبدالله

امـیـد کـل قـبـیـلـه ست دسـت عـبـدلله

به سن و سال کمش غیرت حسن دارد            خـلاصه‌ای ز کـرامات پـنج تـن دارد

عجیب حال و هوایی جمل شکن دارد            کـفن برای چه وقـتی که پیـرهن دارد

نـگـاه می‌کـنـد از تـل تـمـام قـائـلـه را

شنیده از سوی میدان صدای هلهله را

دوید و دیـد به مقـتل سر و صدا مانده            عموی بی کفنش زیر دست و پا مانده

هزارو نهصد و پـنجاه زخـم جا مانده            چـقـدر میـزنـد او را سـنـان وا مـانـده

عموش در ته گودال پاره پاره تن است

برای غارت پیراهنش بزن بزن است

کسی نشسته به سینه که خنجری بکشد            به قصد قرب به رگهای حنجری بکشد

درست در جلوی چشم خواهری بکشد            نـشد حـسین نـفـس های آخـری بکـشد

رسیـد سیـنـه زنـان لا افـارق الـعـمـی

سـپـاه کـوفـه بـدان لا افـارق الـعــمـی

کشید دست خودش را سپر درست کند            سپـر برای عـمـو نه پـدر درست کـند

پـناه بـر بـدنـی محـتـضر درست کـند            به گریه مرهم چـشمان تر درست کند

دوباره حرمله با یک سه شعبه بلوا کرد

یـتـیـم را به روی سیـنـه پـدر جا کرد

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با عمو علیهم السلام

شاعر : حسین ایمانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

عمـّه ببین دورِ عـمـویم را گرفـتـند            راهِ نَـفـَس هـای گـلـویم را گـرفـتـند

دیگـر مـیانِ خـیـمه‌هـا جـایی نـدارم            او کـه نـبـاشـد بـاز بـابـایـی نــدارم


عمّه حلالم کُن عـمو تـنهاست، رفتم            اینکه زمین خورده گُل زهراست رفتم

با گریه می‌آیم به سویِ تو عمو جان            پنجه گِرِه خورده به مویِ تو عمو جان

دسـتـم اگـر اُفـتـاد مـثـلِ پـهــلــوانـم            قـدری شبـیـه روضۀ قـامت کـمانـم

جان داده رویِ سینه‌ات سربازِ آخر            پـیچـیده در گـودال بویِ یاس مـادر

من می‌روم تا آتـشِ معـجـر نـبـیـنـم            رویِ کـبــودِ غـنـچـۀ کـوثـر نـبـیـنم

من می‌روم تا که نـبـیـنم بی بـهـانـه            شــلّاق می‌گـیـرد بـه پـایِ نـازدانـه

من می‌روم قبل از غروبِ قتل وُ غارت            قبل از کبودی وُ کتک ها وُ جِسارت

من می‌روم پیش از هجومِ قومِ نیرنگ            باید سرِ من بشکند بَر نیزه با سنگ

من می‌روم تا معـنی احـساس بـاشم            بَر روی نِی پـشتِ سَر عـباس باشم

من می‌روم تا ساربان انگشترت را            غارت نـکرده پیـشِ چشـمِ آلِ طاهـا

من می‌روم تا با حسن نـدبه بخوانم            چـشم انـتـظارِ صاحب کعـبه بـمانـم

: امتیاز

مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل مثنوی

به لبش حرفِ عسل صحبتِ اَحلیٰ دارد            دومیـن قـاسـمِ زهـراست تـمـاشـا دارد

در دلش آرزویِ شیـر شُدن می جوشد            در رگ و ریشۀ او خونِ حسن می جوشد


ریشه دارد پسر و دستِ کَرَم می گیرد            دو سه سالِ دگر او نیـز عَـلَم می گیرد

تا که تکبیر کِشَد غم جگرش می ریزد            و چنان می پَرد، عُقاب پَرَش می ریزد

اَشـهـدُ اَنَّـکِ او جـانِ ولـی الـلـه اسـت            نوبـتـی هم که بُـوَد نوبتِ عبدالله است

پیش او هم که محال است هماوَرد شوند            چقدر زود در این خانه همه مَرد شوند

عـمه اش آیِنـۀ مادر از او ساخته است            و عمو نیز علی اکبر از او ساخته است

آمــده آخــرِ ایـن راه رگــش را بـدهـد            آمده پیـشِ عـمـو شـاه رگـش را بدهـد

بـایـد او هـم بِـپَـرَد گرچه امـانت باشد            نـتـوانـد که بـمـانـد و غـنـیـمـت بـاشـد

چه کُنَد گر نشود مویِ پـریشان بِکـشَد            دست بسته نتواند که گـریـبان بِـکـشَـد

عمه چون کوه کنارش به نظر خاموش است            کوه آتش به جگر دارد اگر خاموش است

حق بده بعـد پسرهاش جـوانش او بود            کـوه بود عمه ولیکن فَـوَرانـش او بود

پیش عمه قدمی چند به زحمت برداشت            غیرتِ صورتِ او چند جراحت برداشت

یا که باید بِرَوَد یا بِزَنَد بر سرِ خویش            یا که فـریاد کِشَد تا نَفَـسِ آخـرِ خویش

تازه انگار که از حِـسِ یتـیـمی پُر شد            شده با پا بِـدَوَد یا برسد با سرِ خـویش

می وزد بادِ جگر سوزی و می سوزد او            مثلِ پروانه رسیده است به خاکسترِ خویش

مثلِ یک چلچله خود را به قفس می کوبَد            آنقدر تا شکند سینه و بال و پَرِ خویش

هیچ کَس نیست؛ فقط اوست نرفته میدان            شرمگین می شود از دیدنِ دور و بَرِ خویش

عمه اش خیره به گودال زمین می اُفتَد            عمه یک دست نهاده است رویِ معجرِ خویش

فرصتی شُد بِکِشَد بال در آغـوشِ پدر            تا ببیند پسرش را به رویِِ پیکرِ خویش

دیـد اُفـتـاده به جانش تـبـرِ گـلچـیـن ها            دید در دستِ خزان ساقۀ نیلوفرِ خویش

آب را ریخت زمین شامی و کوفی خندید            کاش می شُد بِبَرَد آب به چشم ترِ خویش

ضربـۀ محکـمِ یک تیـغ که پـایـین آمد            نذرِ لبخند عمو کرد یتـیـمی پَرِ خویش

آخرین تیرِ خودش را به کمان حرمله بُرد            گردنش شد سپرش باهمۀ حنجر خویش

ساربان گوشه ای آرام نشسته اِی وای            بعدِ غارت بِرَوَد بر سرِ انگشترِ خویش

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : مهدی رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت            بر پـیکـر اربـاب گـوئـیا کـفـن دوخت

تـیـری رسیـد و جـسـم عـبـدالله را هم            بر پیکـر اربـاب جای پیـرهـن دوخت


سر را به سر، دل را به دلبر حرمله وای            با تیر بی رحمش دهن را بر دهن دوخت

گودال جای جنگ بیش از یک نفر نیست            درجنگ نامردی شد و تن را به تن دوخت

در اصـل عـبـدالله بـا اهــدای بــوســه            لب را به لبهای عمو جای حسن دوخت

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : مجتبی روشن روان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

قرآن چرا به روی زمین اوفتاده است!            شمر لعین به صفحه او پا نهاده است!

دیدم به چشم فاطمی خود عـمو حسین            زهـرا کـنـار مـقـتـل تو ایـستـاده است


بعد از علیِ اصغـر تو نوبت من است            این جرعه های آخـر دُردی بـاده است

دستـم شکـست نـاله زدم فـاطـمـه مـدد            عباس مرتضی به من این یاد داده است

زهرا اگر که سینه شکسته به راه عشق            عبداللهت به راه تو سیـنه گـشاده است

بر روی دامن تو عمو دست و پا زدم            این سرنوشت عاشقی و عشق زاده است

باید تو را به خـیـمۀ زیـنب بـرم عـمو            بنگر که لـرزه بر تن عمه فـتاده است

ای دشـمـن سـواره به نـامـردی آمدی            از روی اسب نیزه مزن او پیاده است

بوی حـسن گـرفـتـه تـمـامـی قـتـلـگـاه            گویا دگر زمان گـذشتن ز جـاده است

: امتیاز

زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

عقل، وامانده شد و پرسشِ احوالم کرد            به خـدا عـشقِ عمو بود سبکـبـالم کرد

غربت اوست که تبدیل به این حالم کرد            آنکه با جامِ مِی اَش مست، همه عالم کرد


مست، بی دست شود، میکده بی سر خواهد

دل در این راه فـقـط یـاریِ دلبـر خواهد

دلِ عـاشق، سپر‍‍ِ فـاصله خواهد چکند            دفعِ تیـرِ سه پرِ حـرمـله خواهد چکـند

طالبِ وصل، دگر حوصله خواهد چکند            با گرفـتاریِ یک، قـافـله خواهد چکـند

گر چه از مـادریِ عـمـۀ خود مـمـنـونـم

کـربـلایـی شـدنَـم را بـه عـمـو مـدیـونـم

عـموی بی کـس و تنهام مرا می خواند            سیـد و سـرور و مـولام مرا می خواند

یک طرف غـربت آقـام مرا می خواند            یک طرف وعـدۀ بـابام مرا می خواند

هـمـه دارنـد بـه لـب ذکــرِ ابــاعــبــدالله

و عـمـو خـوانـد مـرا، گـفـت بیا عـبدالله

وای عمه! بخدا خـون عمو ریخته شد            نیـزه ها از همه سو با تنَش آمیخته شد

خاک و خون از تَهِ گودال برانگیخته شد            تا رسیدم به عمو دست من آویخته شد

سـپـرِ جـان عــمــو در وسـط عــدوانــم

مـن پـریـشـانِ عـمـو، زیـر سُـم اسـبـانـم

عمه جان بهرِ عمو نَه بَر و بازو مانده            نه سر و صورت و نه گیسو و اَبرو مانده

نه مُـچِ دست، وَ نـه دنـدۀ پهـلـو مـانده            نه به جانِ علی اکـبـر سرِ زانـو مانده

هرچه ضَربَست من از جان عمو میگیرم

دشـمـنـم گر نَـکُـشـد از غـم او می میـرم

تشنه را آب دهند، ضربه زدن یعنی چه            بوسۀ نـیـزه به دندان و دهن یعنی چه

کُشتن و اینهمه خوشحال شدن یعنی چه            کَـنـدنِ پـیـرهـنِ پـاره ز تن یـعـنی چه

عـمه جان وقـتِ اسیـریـست مهـیا بشوید

بعد از این شاهد خون گریۀ زهرا بشوید

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : محمد بیابانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود            طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود

هرچـند که اجـازۀ جـنگـاوری نداشت            آمـاده بـاش، منـتـظـر یک اشـاره بود


از اینکه رفته‌اند همه داشت می‌شکست            از اینکه مانده بود دلش پُر شراره بود

دستش به دست عمّه و چشمش پی عمو            در جست و جوی یافتن راه چاره بود

چون دید شاه کشور جان‌ها چنین غریب            در حـلـقـۀ محـاصرۀ صد سـواره بود

خود را به آستـانۀ جـسـم عـمـو رساند            جسمی که زخم‌هاش فزون از شماره بود

عـبـاس‌وار دسـت به دسـتـان تـیـغ داد            و یک سه‌شعبه در پی ذبحی دوباره بود

در قـتـلگـاه ماند تنی که پس از قـتـال            تـنـهـا تنِ شبـیـه عـمـو پـاره پـاره بود

در خـیـمـه‌ها اگر که نمی‌رفت شـاهـدِ            دعـوا سر کـشیدن یک گـوشـواره بود

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : امیر علوی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

غم در دو چشمش بود و سویش ریخت بر هم           یک لحظه ناگه رنگ و رویش ریخت بر هم

خیـره شده تنهـا به سوی دشت و گودال           یک باره اصلا گفت و گویش ریخت بر هم


کـنکـاش می‌کـرد تا عـمـویش را ببـیـنـد           شمشیر آمد جست و جویش ریخت بر هم

چشمش به حسرت سوی دارالحرب افتاد           در فکر این است آبرویش ریخت بر هم

دیــگــر صـــدای نـــالــۀ آقـــا نــیـــامــد           عـمـه گـمـانم که گـلـویـش ریخت بر هم

دستـش رها شد نـاگـهـان از دست عـمـه           رفت بین گودال و سبـویش ریخت برهم

گودال تنگ است و عمو هم نیمه جان است           او بین مقـتـل با عـمویش ریـخـت بر هم

: امتیاز

شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

بچه شیری ز حرم اشک فشان بیرون زد            نوجوانـیِ حـسن، مـاه نشان بیرون زد

نسلِ صفّینیِ خورشید وَشان بیرون زد            تازه رزمنده که فریاد کشان بیرون زد


کـربلا زیر پر و پاش به طوفـان افتاد

لـرزه بر قـاطبـۀ لـشگـر عـدوان افتاد

حیف شمشیر به دستانِ دلیرش نرسید            زِرِهی بر قد و بالای مُنـیـرش نرسید

فرصت بدرقۀ جنگ خطیـرش نرسید            آب و آئـیـنه به آوای سفـیـرش نـرسید

نه زِره بلکه کسی نیست کفن پوش کند

فرصتی نیست که لشگر رَجَزش گوش کند

از همان دور که آوای صدایش دیـدند            قـلب بی واهـمـه و قـدّ رسـایش دیـدند

دست تهـدیـد کُـنِ سرعت پـایش دیدند            نـقـشـۀ زجـرکُـشِ دوره بـرایش دیدند

حیله کردند در آغوش عمویش بکُشند

خنجر و تیغ و سنان بر سر و رویش بکِشند

ابتکـارِ عـمـلش میـمـنه را ریخت بهم            شیـوۀ جـنگیِ او میسره را ریخت بهم

قهـرمانـانه غـرور همه را ریخت بهم            با عمو گفتنِ خود علقمه را ریخت بهم

تا رسید از سرِ گودال صدا کرد عمو

تَه گـودال به شهـزاده دعـا کرد عـمو

دید گودال پُر از خون و عمو بی حال است            بدنش از ستـم شمر چنان پـامال است

مقـتل انگار معـطـر ز نـبی و آل است            موجی از تیغ و سنان در وسط گودال است

بین شمشیر و سنان گم شده بود عبدالله

طعـمـۀ هـجـمۀ مـردم شده بود عبدالله

نیزه را دید که بوسه ز دهان می‌گیرد            شمر سبقت ز هـجـومِ دگران می‌گیرد

خولی انگـار غنیمت به نهان می‌گیرد            اَخنث از خون خدا رقص کنان می‌گیرد

داغِ این منظره‌ها سخت گرفتارش کرد

مهرِ آغوشِ عمو محرم اسرارش کرد

دست او دفـع بـلا کـرد ولـیکـن افـتـاد            گرمِ آغوشِ عمو شد، سرش از تن افتاد

پـای تا سـر بـدنـش طـعـمۀ آهـن افتاد            چـشـم او بر پـدرش در دمِ رفـتن افتاد

عاقـبت در تَهِ گـودال شکـارش کردند

با سُـم تـازۀ ده اسب مـهـارش کـردنـد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل عدم رعایت قافیه که رکن اصلی شعر است، تغییر داده و اصلاح شد

دید گودال پُر از خون و عمو بی حال است            جبـریل آمده اما به نَظَر بی حال است